• شنبه / ۳۰ فروردین ۱۴۰۴ / ۰۰:۰۸
  • دسته‌بندی: ادبیات و کتاب
  • کد خبر: 1404013016331
  • خبرنگار : 71573

از خوش‌باشی‌های بیخودی تا ریاضت‌های تارک دنیایی

از خوش‌باشی‌های بیخودی تا ریاضت‌های تارک دنیایی

از نظر حافظ خوش‌باشی‌های بیخودی، گریز از واقعیت‌ها و تن سپردن به هیجانات برای ندیدن مشکلات و فراموشی، همان‌قدر خودبینانه و بیمارگونه و نافرجامند که گرایش‌های ریاضت‌گونه‌ تارک دنیایی!

محمدجواد فرزان که کتاب سه‌جلدی «چه می‌گفت حافظ» را در کارنامه‌اش دارد، در یادداشت خود با عنوان «حافظِ زندگی (۳): گمانه‌ها و واقعیت» که برای انتشار در اختیار ایسنا قرار داده، نوشته است: می‌گویند : «فرجامین سخن را کس نخواهد گفت.»  یعنی انسان هیچ‌گاه نمی‌تواند مدعی شناختی کامل از هستی شود. گواه این نکته نظریات و احکامی است که در زمان خود بی‌عیب و نقص شمرده می‌شدند ولی از آن سپس نظریات درست‌تر، کاستی‌های آنها را آشکار کرده و آنها کنار گذاشته شدند.

 کشمکشی همیشگی بین واقعیت هستی از یک طرف و گمانه‌ها و ذهنیت‌های ما از طرف دیگر در جریان است.

برآیند این کشمکش‌ها ما را هر دم  به فرازی برتر و تواناتر بر می‌کشد و دانش ما در هر زمان یک جمع‌بندی از این کشمکش‌هاست.

می‌توان گفت این غزل حافظ نقلی از چنین فرایندی است: 

به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم

بهار توبه‌شکن می‌رسد چه چاره کنم

بهار با نسیم جانفزا و رویش و شکوفایی سبزه و گل خرامان از راه می‌رسد و انسان‌ها را به دشت و صحرا و بیرون آمدن از خواب زمستانی و از خود و خانه خود فرامی‌خواند. رفتار خویگر شده زمستانی و در خیال‌ها و پندارهای خود ماندن، به توبه می‌ماند. 

بهار توبه‌شکن با گام‌های قطعی و استوار پندارهای پرتردید توبه‌کاران از همراهیش  را در هم می‌شکند. 

در برابر صلای پرطنین بهار، لرزش و ناپایداری تصمیم‌گیری برای توبه به زیبایی بیان شده است:

گفتم! عزم کنم! که استخاره کنم! شاید توبه کنم و شاید نه! 

نتیجه چنین توبه و استخاره‌ای و  همه دودلی‌ها در پی می‌آید: 

سخن درست بگویم نمی‌توانم دید

که مِی خورند حریفان و من نظاره کنم

دوگانگی پدیدآمده ذهنی در واقعیت اجتماعی نیز تجلی دارد. گرچه "مِی" حافظ مفهومی دیگر از" مِی" حریفان دارد، ولی دوگانگی هنجارها استادانه تصویر شده است.  رواداری به هر کار و هر عمل و بهره‌مندی از آن برای حریفان و حق نظاره و تماشایش برای ما پذیرفتنی نیست.

مِی و شراب، در فرهنگ حافظی نماد مهرورزی و عشق و دوستی هستند و مستی، نماد دوست‌داری پاک‌باختگی و عاشقی است.

این ایهام شاعرانه بسیار ماهرانه به کار گرفته شده راز پنهانی را در خود جای داده و از دیوارهای زمان بگذراند، اما مبهم نمانده است. با  نشانه‌هایی در گوشه‌هایی از  دیوان  مفهوم نمادین "می"  از مفهوم ظاهری، و سرخوشی برای فراموشی از مسئولیت‌پذیری عاشقانه جدا شده است: 

ای که دائم به خویش مغروری

گر تو را عشق نیست معذوری 

مستی عشق نیست در سر تو 

رو که تو مست آب انگوری 

مستی عشق، مستی آب انگوری نیست، دوست‌داری و پیوند استوار با هستی، با طبیعت، با جامعه است،  پرهیز از غرور و خودبینی و گویای تندرستی انسان است.

از دید حافظ ناهمسازی و ناهماهنگی انسان با هستی نوعی بیماری است.

به دور لاله دماغ مرا علاج کنید

گر از میانه‌ بزم طرب کناره کنم

خوش‌باشی‌های بیخودی، گریز از واقعیت‌ها و تن سپردن به هیجانات برای ندیدن مشکلات و فراموشی، همان قدر خودبینانه و بیمارگونه و نافرجامند که گرایش‌های ریاضت‌گونه‌ تارک دنیایی!

عشق متعالی حافظ با طبیعت انسان تندرست بیگانه نیست. ارزش سترگ رهنمود واقع‌بینانه او در موقعیت زمان و مکان آشکارتر می‌شود. زمانی که پندارهای صوفی‌گری و تارک دنیایی و زهد ریایی در اشکال مختلف در همه جهان رواج و قدرت داشت، حکومت‌های اشرافی و اربابی در حالی از ریاضت‌کشی‌ها پاسداری و حمایت می‌کردند که خود تشریفاتی‌ترین دربارها و حرمسراها را داشتند. باورها و رفتارهایی که در ایران در دربارهای صفوی و قاجاری هم گسترش یافته بود و در حاصل کار، جامعه‌ای را که در قرن هشتم سرآمد علم و فناوری و ابعاد اندیشه در جهان بود، چنان از درون تهی ساخت که چندی لگدکوب ستوران تیموری و کله منارهایش شد، چندی زیر فرمان اشرف افغان به  تاراج رفت  و سپس برای دوره‌ای طولانی مستعمره استعمار شد. 

درست است که در میان مشایخ تصوف نکته‌دانانی چون ابوالحسن خرقانی، ابوسعید ابوالخیر، احمد غزالی و پیرو او عین القضات همدانی و مولانا و عطار و صدها فرزانه دیگر حضور دارند، لیکن در این بستر جریان‌های انگل‌واری نیز شکل گرفت و رشد کرد که خانمانسوز بود.

"صوفیه قرن ششم دارای رباط های متعددی بودند. زهاد قدیم این رباط‌ها را برای انزوا و عبادت انتخاب کرده بودند. ولیکن صوفیه قرن ششم به دعوی ابن الجوزی در این رباط‌ها به راحت و آسایش و خورد و خواب و نماز و رقص می‌گذراندند و از هر ظالمی برای گذران معاش کمک می‌طلبیدند. اکثر این رباط‌ها را مردمان ظالم بنا نموده و مال حرام خود را بر آنها وقف کرده بودند و مردمی که در آن‌ها گرد می‌آمدند اثری از جوع بشر و ورع سری و جدّ جنید نداشتند و اکثر اوقاتشان در سخن گفتن و ملاقات با ابناء دنیا می‌گذشت....
بعضی از صوفیه برای سالکان اربعینه ترتیب می‌دادند. بدین معنی که سالک چهل روز نان نمی‌خورد ولیکن هسته‌های روغن‌دار و میوه بسیار تناول می‌کرد. ابن الجوزی می‌گوید در میان صوفیه کسانی هستند که خود را به غذاهای پست و ثقیل عادت می‌دهند و آن‌ها را به حدی کم می‌خورند که معده به تدریج تنگ شود و به غذای اندک بسازد. باز از این حد نیز می‌توانند فراتر روند و چند روز پیاپی طعامی تناول نکنند، این امر منجر به وسواس و جنون و سوء خلق می‌شود."

(تاریخ ادبیات در ایران. دکتر ذبیح‌الله صفا. جلد ۲ صفحه ۲۲۵)

غزل و مغازله حافظ سرود زندگی انسانی در همه ابعاد وجودی و ساختاری آفرینش انسان است. لذت‌جویی او خواری و مذلت نیست، زمینه پرورش توانایی و هوشمندی و تعالی انسان در فضای همدلی و همبستگی است.

ز روی دوست مرا چون گل مراد شکفت
حواله سر دشمن به سنگ خاره کنم!
به تخت گل بنشانم بتی به سلطانی
ز سنبل و سمنش ساز طوق و یاره کنم!

باور به خودآگاهی و توانمندی و سرشت متعالی انسان ، بندگی اربابان جور را به بندگی دوستی و عشق به همدلی می‌گرداند و این همه هدف پوینده راه زندگی می‌شوند. گل مراد با دیدار دوست می‌شکفد و شکوفایی تن و جان مایه پیروزمندی بر دشمن و دشمنی و دژخویی می‌گردد.

گدای میکده‌ام لیک وقت مستی بین
که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم
چو غنچه با لب خندان به یاد مجلس شاه
پیاله گیرم و از شوق جامه پاره کنم

گدای میکده عشق، انسان نیازمند به دوستی و همیاری،  در مستی عاشقی غرور در هم شکسته را باز می‌سازد. احساس توانایی و اتکا به نفس می‌یابد و در برابر همه خرافات و پندارهایی که تعیین سرنوشت را به ستارگان فلک سپرده‌اند، خود را و کاستی‌ها و توانمندی‌های خود را باز می‌شناسد.  پس افسردگی و نومیدی و کدورت خاطر برآمده از تصورات و توهمات ناممکن و توقعات دست‌نیافتنی رنگ می‌بازد و نور آگاهی چون چراغی شب‌های  تاریک او را و  روابطی را  که سردرگمی و گنگی.شان آزرده‌اش می‌ساخت،  روشن می‌گرداند. پس خود را توانای رفتن و حل دشواری‌ها می‌بیند و این چنین چهره‌اش به خنده شکفته و شوق کار جانش را تازه می‌گرداند و بر گستاخی و جراتش می‌افزاید.

مرا که از زر تمغاست ساز و کار معاش
چرا ملامت رند شرابخواره کنم

هنگامی که مردمان به نیک و بد تقسیم می‌شوند و هر کس بالطبع خود را نیک و دیگران را بد می‌انگارد، راه هرگونه همزیستی اجتماعی بسته می‌شود.
تمغا، باج زورکی ظالمانه‌ای بود که در زمان سلطه مغولان گرفته می‌شده و نفرت مردم را برمی‌انگیخته است.  حافظ گناه این ننگ را بر خود می‌پذیرد تا بتواند ادعای بی‌گناهی و پاکی سرزنش‌کنندگان را به نقد بکشد.‌
برگزیدگان، نخبگان، از ما بهتران صدرنشین با ملامت و سرزنش و تحقیر دیگران تخم دشمنی و نفاق می‌کارند و میدان رشد استعدادهای بخش وسیعی را می‌بندند.  در حالی که همپالگی با مغولان و شرکت در قدرت و ثروت و مزایای آن به مراتب گناه بزرگ‌تری است که با ریاکاری و دورویی پوشیده می‌ماند.
فراشد جان و تغییر در برخورد با محک واقعیت امری هرچند ناگزیر، در جای خود زیبا،  جانبخش و شادی‌آور است.  ولی ایستادگی بر باورهای گذشته روند تغییر و تبدیل را دشوار و گاه اندوهبار می‌کند. راه بر نوآوری و ابتکار و خلاقیت می‌بندد و گرایش به تغییر را در  پرده ای از ریا و دورویی می‌پوشاند که بازیابی و رازگشایی اسرار نهانش دشواری‌ها دارد لیکن به هر روی از آن گریز نیست.

ز باده خوردن پنهان ملول شد حافظ
به بانگ بربط و نی رازش آشکاره کنم
 

انتهای پیام 

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha